مردی از اهالی هنر که زیر سقف همین شهر زندگی می کرد در حوالی سال ۱۳۱۹ سوار بر قطار زندگی شد پابه پای این سالها آمد و با خوب و بد روزگار ساخت. مردی از جنس مردم، نامش صابر بود و با صبوری زندگی کرد. او رفت تا نامش و یادش را با آثارش دوره کنیم. با مردان آنجلس، با مریم مقدس با پهلوانان نمی میرند با ملک سلیمان… او رفت اما به همه آموخت که «شهرت دیری نمی پاید» و باید درجستجوی هنر ناب بود با کارنامه ای درخشان از فیلم و سریال و تو می توانی در همان فیلمها توی همن سریال ها ببینی که نفس می کشد، راه می رود و حرف می زند … او ماندگار است و تا تاریخ هست به حیاتش ادامه می دهد اهل همین شهر بود و زیر سقف همین آسمان تا اوج قد کشید و جاوانه شد. ۲۴ آبان ۱۳۸۹ بود زمانی که می خواستند نامش را بر تالار اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی البرز بگذارند فروتنانه روبه روی مردم ایستاد و از دلواپسی های هنری اش گفت، از شهرت کاذب، از هنر ناب، هنر متقی،هنری که گوشه چشمی به دیانت دارد … به خدا… با بیماری جنگید اما نتوانست بماند، بالاخره در ایستگاه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰ از قطار زندگی پیاده شد برای ما که در قطار به سوی مقصد می رویم و روزها و ساعت ها و دقیقه هایمان را نفس می کشیم دستی تکان داد و رفت. لبخند زد و رفت او از ابتدا مسیرش را تعیین کرده بود و به همان سمت و سو رفت. تا در بزرگداشتها یادش کنیم با فیلمها و سریالهای فاخری که در آن نقشی به عهده داشت مردی که حاشیه نداشت از سالهای دور شیوه زندگیش بود که همیشه متن بود نه حاشیه …رفت.